کاش زودتر درمان رو شروع کرده بودم. از وقتی مصرف قرص ها رو شروع کردم هرروز احساس بهتری داشتم. خواب شب هام عمیق تر و با کیفیت تر شده. دارم سعی میکنم از این حال خوبی که پیدا کردم استفاده کنم تا بتونم با یه برنامه ریزی دوباره خودم رو رو پا کنم. تو این چند سال همیشه از دکتر رفتن فراری بودم و مقاومت کردم. فرار و مقاومتی که خیلی دست خودم نبوده و خیلی وقت ها انگار یه چیزی منعم میکرد از این کارها. همیشه موقع حرف زدن با آدم ها سکوت میکردم و انگار هیچ جوابی برای دادن ندارم در حالی اگر رجوع می کردم به درونم میدیدم شاید چیزهایی برای گفتن دارم اما راهی برای بیانشون ندارم. همیشه احساس می کردم که یه کیسه ی پلاستیکی بزرگ روی مغزم کشیده شده و همه ی روزنه های مغزم رو مسدود کرده. میدونم ممکنه خیلی ها رو خواسته و ناخواسته آزار داده باشم مخصوصا مهم ترین شخص زندگیم و همراهم. اما کاش بتونم بهش توضیح بدم که هیچووقت هیچ عمدی تو کار نبوده. به جلو نگاه میکنم. دارم سعی میکنم جبران کنم. امیدوارم خیلی دیر نشده باشه. من واقعا طاقت از دست دادن ندارم.