۶ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

#6

دیروز بعد از ظهر طبق نوبتی که گرفته بودم رفتم مطب دکتر برای بررسی نتیجه این یک ماه تحت درمان بودن. با صحبت هایی که با دکتر داشتیم روند درمانم خوبه و خودم هم فکر میکنم همون سی الی چهل درصدی که دکتر گفته رو بهش رسیدم و واقعا احساس بهتری دارم. باید مصرف همین داروها رو ادامه بدم و قرص جدیدی که دکتر داده رو هم طبق برنامه مصرف کنم. قرص جدیدی که داده برای تثبیت شرایط و خلق و خو هست. از دیشب مصرف  رو شروع کردم و دفعه بعدی که باید برم دکتر دو ماه آینده میشه. بعد از دکتر برگشتم خونه و یکی قسمت از سریال قورباغه رو که ندیده بودم رو دیدم و بعد هم طبق برنامه ای که برای خودم گذاشتم یه دوش خوب و سرحال کننده گرفتم. با حجت هماهنگ کردم تا برم پیشش مغازه طبق همین چند روز گذشته که کل بعد از ظهر رو با هم گذروندیم. حجت قرار بود امروز برای پوستش بره دکتر و به همین دلیل زودتر برگشتم خونه. تو مغازه که بودم برادرم زنگ زدم و میخواست بدونه که امشب میرم خونه پیشش یا نه. واقعیتش این که حوصله نداشتم این همه راه از اینور شهر پاشم برم اونور ولی بهش قول دادم که فردا یعنی امروز ظهر مستقیم از محل کارم برم خونه پدری دیدنش. مدیر بازرگانی شرکت هم دیشب باهام تماس گرفت و خبر داد که مشکل ضمانت نامه های گمرکی حل شده و میتونیم برای گرفتن ضمانت نامه اقدام کنیم. قرار شد فردا یعنی امروز صبح پیگیری این کار رو انجام بدم ولی هنوز که دارم این مطلب رو مینویسم موفق نشدم کاری از پیش ببرم چون حساب شرکت تو بانک مربوطه مشکلاتی داره که اول باید اون موارد حل بشند. امروز صبح تولد یکی از بچه های مالی شرکت هم بود که طبق معمول همیشه که برای همه بچه ها تولد گرفته میشه برای ایشون هم تولدی گرفتیم و هدیه ای از سمت شرکت بهشون دادیم. اگر بخوام منصفانه درباره کیکی که براش گرفته بودن نظر بدم باید گیر بدم به کارپردازمون که تو خرید کیک و گل همیشه کهنه ترین کیک ها و زشت ترین گل ها رو انتخاب مکنه :)) . این مراسم هم با یه سری فرمالیته مثل عکس دسته جمعی بچه های شرکت تموم شد. در حال حاضر منتظر نشستم تا از سمت بانک بابت رفع مشکلاتی که پیگیرش بودیم بهمون خبری بدن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
. امیررضا .

#5

امروز از صبح خیلی خوابم میاد و برعکس هرروز کلی کار ریخته سرم تو شرکت و کلی آدم امروز تو شرکت هستند. امروز بعد از ظهر باید برم دکتر تا نتیجه این یک ماه دارو خوردن و تحت درمان بودن رو بررسی کنم. نگرانم که معتاد این قرض های افسردگی شده باشم. همیشه نگران این موضوع بودم و همیشه به همین دلیل از دکتر فراری بودم. اما نمیتونم نتیجه ی قرص ها رو انکار کنم. امیدوارم بتونم همین روند رو ادامه بدم. در حال حاضر بزرگترین انگیزه ام این که افسردگیم رو خوب کنم. دیروز از آموزشگاه هم بهم زنگ زدن و قرار شده برای ترم تابستون دوباره کلاس بگیرم. امیدوارم تا اون موقع بهتر هم شده باشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
. امیررضا .

#4

دو روز که کارها تو شرکت به شدت زیاد شده و درگیری هام بیشتر شده. خستگی زیادی رو با خودم بر میگردونم تو خونه. تو خونه هیچ چیزی شبیه قبل نیست. حالم تو خونه رو نمیدونم چجوری باید توصیف کنم. از یه طرفی حال روحیم بهتر شده و از یه طرف هم از ارتباط و مشکلاتمون اذیت میکنه. نمیدونم باید چیکار کنم. میدونم خوب نبودم. میدونم ممکنه بد اخلاقی کرده باشم خیلی وقت ها. میدونم. اما نمیدونم باید چیکار کنم تا بخشیده بشم. کاش همه چیز یک طرفه بود و اینجوری بازخواست میشدم. من اشتباهات خودم پذیرفتم. کاش تو هم میپذیرفتی که هر دو اشتباه داشتیم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
. امیررضا .

#3

این روزها دارم سعی میکنم ذهنم درگیر کارهای شرکت بکنم. تمرکزم خیلی بهتر شده و میتونم مدت طولانی تری روی کارهام تمرکز کنم. حال خوبم داره ادامه پیدا میکنه و دارم به برنامه هایی که ریختم میرسم و انجامشون میدم. کارهای تو شرکت هم داره خوب پیش میره و مشکلات دارن دونه دونه حل میشن و می تونیم کارها رو پیش ببریم. هنوز یه نگرانی بزرگ دارم که امیدوارم اون هم به زودی حل بشه و بتونم نفس راحتی بکشم. دلم لک زده برای این که تو ماشین یه گوشه ای از شهر وایسیم و با هم غذا بخوریم. دلم لک زده با هم دوباره فیلم و سریال ببینیم  کاری که این روزها تنهایی مجبورم انجامش بدم. منتظرتم ..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
. امیررضا .

#2

کاش زودتر درمان رو شروع کرده بودم. از وقتی مصرف قرص ها رو شروع کردم هرروز احساس بهتری داشتم. خواب شب هام عمیق تر و با کیفیت تر شده. دارم سعی میکنم از این حال خوبی که پیدا کردم استفاده کنم تا بتونم با یه برنامه ریزی دوباره خودم رو رو پا کنم. تو این چند سال همیشه از دکتر رفتن فراری بودم و مقاومت کردم. فرار و مقاومتی که خیلی دست خودم نبوده و خیلی وقت ها انگار یه چیزی منعم میکرد از این کارها. همیشه موقع حرف زدن با آدم ها سکوت میکردم و انگار هیچ جوابی برای دادن ندارم در حالی اگر رجوع می کردم به درونم میدیدم شاید چیزهایی برای گفتن دارم اما راهی برای بیانشون ندارم. همیشه احساس می کردم که یه کیسه ی پلاستیکی بزرگ روی مغزم کشیده شده و همه ی روزنه های مغزم رو مسدود کرده. میدونم ممکنه خیلی ها رو خواسته و ناخواسته آزار داده باشم مخصوصا مهم ترین شخص زندگیم و همراهم. اما کاش بتونم بهش توضیح بدم که هیچووقت هیچ عمدی تو کار نبوده. به جلو نگاه میکنم. دارم سعی میکنم جبران کنم. امیدوارم خیلی دیر نشده باشه. من واقعا طاقت از دست دادن ندارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
. امیررضا .

#1

باید دوباره نوشتن برای خودم رو شروع کنم. از آخرین باری که وبلاگ نویسی کردم مدت ها می گذره. الان هم دقیقا نمیدونم چی باید بنویسم. اصلا درست نمی دونم که این دوباره نوشتن درسته یا نه یا که اصلا میتونم دوباره بنویسم یا نه. از وقتی درمان رو شروع کردم حالم خیلی بهتر شده. دارم یه برنامه ریزی میکنم تا بتونم تایمم رو بهتر بگذرونم. الان تایم زیادی رو به فیلم دیدن و کتاب خوندن میگذرونم. باید عادت های قدیمیم رو برگردونم. کوهنوردی و باشگاه و پیاده روی رو نمیدونم چرا اصلا ترک کردم. استخر رفتن رو هم باید به این ها اضافه کنم. دوست دارم به خودم زمان و فضای بیشتری بدم. برای اونم بهتره. شاید واقعا گذر زمان کارساز باشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
. امیررضا .